㋡.~R☼oze Shadi 2☻~..

می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی٬

می تونم درست کنم ترس دل و دلواپسی

می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم

می تونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم

یه نفر پیدا بشه به من بگه چی کارکنم

باچه تیری اونیکه دوسش دارم شکار کنم

بگه از چی بفهمم چه کسی دوسم داره

توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره.


نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:شعر عاشقانه ,شعر,داستان عاشقانه ,داستان کوتاه ,عاشقانه,,ساعت 14:25 توسط Dina| |

خدایا...

خیلی سخته همه کنارت باشن و باز احساس تنهایی کنی ٬

وقتی عاشق باشی و هیچکی از دل عاشقت با خبرنباشه٬

وقتی لبخند می زنی و توی دل گریونی٬

وقتی توخبرداری و هیچ کس نمی دونه.

وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمه.

فریاد می زنی وکسی صداتو نمی شنوه.

وقتی تمام درها به روت بسته است و...

آنگاه دست هایت را به سوی آسمان بلند می کنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ بر می آوری که:

<<ای خدای بزرگ دوستت دارم!>>

حس می کنی که دیگر تنها نخواهی ماند.

نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:شعر عاشقانه ,شعر,داستان عاشقانه ,داستان کوتاه ,عاشقانه,,ساعت 14:18 توسط Dina| |

امشب تمام حوصله ام را

دریک کلام کوچک

درتو خلاصه کردم

ای کاش می شد

یکبار

تنها همین یکبار

تکرار می شدی!

تکرار...

نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:شعر عاشقانه ,شعر,داستان عاشقانه ,داستان کوتاه ,عاشقانه,,ساعت 14:1 توسط Dina| |

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید: چرا مرا دوست داری؟چرا عاشقم هستی؟

پسر :نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم.

دختر :وقتی نمی تونی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی؟

پسر: واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم اثبات کنم.

دختر :اثبات؟من فقط دلیل عشقت را می خواهم...شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را به او توضیح داد.اما تو نمی توانی اینکار را بکنی.

پسر : خوب...

من تو را دوست دارم چون زیبا هستی .چون صدای تو گیرا ست.

چون جذاب و دوست داشتنی هستی.چون با ملاحظه و با فکری.

چون به من توجه و محبت می کنی . تو را به خاطر لبخندت دوست دارم.

به خاطر همه ی حرکاتت. دوستت دارم.

چند روز بعد دختر در یک تصادف به کما رفت .....آخرداستان ...ادامه مطلب

 پسر نامه ای در کنار او گذاشت:

عزیز دلم تو رو به خاطر صدای گیرات دوست دارم اکنون دیگر حرف نمی زنی.پس نمی توانم دوستت داشته باشم.

دوستت دارم چون به من محبت و توجه می کنی.اکنون قادر به توجه و محبت کردن به من نیستی پس نمی توانم دوستت داشته باشم.

تو را به خاطر لبخندت و حرکاتت دوست دارم .

آیا اکنون می توانی بخندی؟   می توانی حرکتی کنی؟

پس دوستت ندارم.

اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد در زمانهایی مثل الآن هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم...آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دارد؟

نه ..هرگز ...و من هنوز دوستت دارم. 

نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1386برچسب:داستان عاشقانه ,داستان کوتاه ,عاشقانه,,ساعت 14:33 توسط Dina| |


Power By: LoxBlog.Com